شعرکودک
(( جوجو کوچولو ))
جوجو کوچولو نشسته بود تو لونه
هی می گرفت بهونه
می خواستش آب و دونه
گفت که مامان بیرونه
میاره آب و دونه
دید که مامان نیومد
طاقت جوجو سر اومد
جوجو کوچولو روونه کوچه و باغ و خونه شد
دلش پراز قصه شد
یکدفعه جوجو مامان رو دید
اورا بغل کرد و بوسید
مامان به او آب داد
مامان به او دونه داد
جوجو کوچولو سیر شد
بزرگ شد و پیر شد
قصه جوجو تموم شد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی